مبارزی که بیست ناخنش را کشیدند
پنج روز از بهمن ماه سال 1314 گذشته بود كه جهانبخش تعمیركاری در شهر ایلام دیده به جهان گشود. پدرش ابوالحسن و مادرش كلبری از متدینان شهر بودند. از دوران كودكی ایشان اطلاعات زیادی در دسترس نیست اما او هم مانند
نگاهی به زندگی مرحوم حجت الاسلام محمد تعمیرکاری؛
پنج روز از بهمن ماه سال 1314 گذشته بود كه جهانبخش تعمیركاری در شهر ایلام دیده به جهان گشود. پدرش ابوالحسن و مادرش كلبری از متدینان شهر بودند. از دوران كودكی ایشان اطلاعات زیادی در دسترس نیست اما او هم مانند تمام مردم شهر تحصیلات ابتدایی خود را در مكاتب گذرانیده بود و پس از آن نزد روحانیونی كه به ایلام میآمدند با دریای بیانتها و عمیق الهیات آشنا شدند.ایشان در این سالها مسبب ورود طلبههای جوانی از استان ایلام به حوزه علمیه میشوند كه هماكنون از روحانیون بزرگ و گرانقدر استان هستند.
او در سالهای تحصیل از تربیت و آگاهسازی همشهریانش نسبت به معارف الهی بازنماندند و به ایلام و روستاهای دورافتاده میرفتند و مردمان آنجا را از اجرای رسومات غلط و خرافی منع میكردند. سادگی و شوخطبعیاش چنان بود كه كلامش مانند آفتاب بر دلهای یخزده تأثیر میگذاشت. ایشان وقتی كه به حقیقت و نورانیت خود پی بردند تصمیم گرفتند اسم ارزشی محمد را برای خود انتخاب كنند و از آن پس به شیخ محمد تعمیركاری مشهور شدند.
فریاد حقطلبی امام خمینی سراسر ایران را گرفته بود كه شیخ محمد هم رنج را به جان خریدند و لبیك گفتند. پس به ایلام آمدند و طوفانی به پا خاست چنان بیمحابا بالای منبر مسجد جامع شهر علیه رژیم سخنرانی میكردند كه مأموران رژیم سردرگم میماندند.
در همان اوایل مبارزه بود كه ایشان را به بافت كرمان تبعید نمودند و سه سال با همسر محترمشان حاجیه صاحب ساغری رنج تبعید را تحمل كردند. زبانش را به سكوت علیه ظلم عادت نداده بود پس این بار او را به صورت مخفیانه به تهران بردند و بیآنكه كسی بداند در كدام زندان بسر میبرد متحمل سختترین شكنجهها شد. پس از یك سال از زندان آزاد و به ایلام آمد اما این بار ممنوعالمنبر شده بودند.
ایشان به صورت آشكارا در جمعهای مردمی علیه رژیم سخن میگفتند و جایجای شهر را منبر خود ساختند. مأموران رژیم از تأثیرگذاری ایشان در جامعه علیه رژیم غافل نبودند و ایشان را باز به مدت دو سال تبعید كردند. این بار مشكینشهر میزبان شیخ بود اما موج بیداری در تمام كشور پیچیده بود و به همین دلیل شیخ در مشكینشهر هم خاموش ننشستند و از حقطلبی بازنماندند. پس از هشت ماه او را به ایذه خوزستان تبعید كردند و تا پیروزی انقلاب در آنجا به سر بردند.
يک سال زنداني شدن در سياهچاله هاي رژيم در تهران و تحمل شکنجه هاي وحشيانه عمال ساواک چون کشيدن بيست ناخن او ، چنان تن ورزيده و قدرتمندش را در هم شکست که پس از آزادي در ديدار نخست حتي خانواده ي او قادر به شناخت او نبودند.
دومین بازداشت شیخ محمد تعمیرکاری که سه روز ادامه داشت مربوط به سال 1350 است. در شب هجدهم آبان ماه این سال (ماه رمضان) وی در مسجد والی ایلان از حکومت معاویه تنقید کرد و چون مأموران شهربانی، سخنان وی را به کنایه علیه حکومت پهلوی دریافتند، وی را دستگیر و تحویل ساواک دادند. ساواک ایلام نیز پس از اخذ تعهد وی را آزاد کرد. اما چون وی محل اقامت دائم خود را شهر قم اعلام کرده بود، ساواک مرکز از ساواک قم خواست تا بر اعمال و و رفتار وی نظارت بیشتری داشته باشد.
در اربعین حسینی (ع) سالهای 1345 و 1346 ه. ش به قصد زیارت عتبات عالیات و دیدار با امام خمینی (ره) عازم مهران و با مساعدت اهالی منطقه موفق به عبور از مرز شد و هر بار در نجف ضمن دیدار با آیتالله شهید حاج آقا مصطفی خمینی با حضرت امام خمینی (ره) نیز دیدار داشته است. جریان این سفر از جمله موضوعاتی است که ساواک نسبت به آن حساس شده و در جلسات متعدد بازجویی در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری سالهای بعد مطرح نموده است.
انقلاب پيروز شد و تعميرکاري بار ديگر به آغوش محراب مسجد جامع ايلام بازگشت و در کنار آية الله حيدري و ساير روحانيون مبارز به پاسداري از دستاوردهاي انقلاب پرداخت.
صداي دعاي توسل و دعاي کميل و زيارت عاشوراي تعميرکاري در محراب در کنار سخنان پر شور و هدايتگرانه و منتقدانه او ر بين نمازگزاران ياد او را در بين بسيجي ها و نيروهاي حزب اللهي زنده نگه داشته است.
بناي مسجد جامع بخش ملکشاهي، ممانعت از بناي مکان هاي مذهبي بي سند در برخي مناطق استان، مبارزه با خرافه و حرکتهاي انحرافي از ثمرات سفرهاي او به شمار ميرود.
حضور تعميرکاري در جبهه هاي حق عليه باطل برگي از زندگي اين فاتح زندانهاي عصر ستم شاهي در بين فاتحان جبهه نبرد است که به حق موجب دلگرمي جوانان سپاهي و بسيجي مستقر در تيپ مقتدر اميرالمومنين (عليه السلام) ايلام شد.
پس از انقلاب ایلام در آتش جنگ میسوخت و شیخ تن به آتش زدند. مهران، چنگوله، خرمشهر و قلاویزان هر كدام خاطراتی چند از دلاوریهای شیخ دارند. دعاهای كمیل و توسل را آنچنان با شور برگزار میكردند كه روح رزمندگان تازه و تازهتر میشد.
پس از جنگ با توجه به پیشنهادهای مكرر به شیخ برای پذیرفتن مسئولیتهای مهم در استان، ایشان برای رضای خداوند به صورت افتخاری با نهادهایی چون هلالاحمر، بنیاد مستضعفان و بنیاد شهید همكاری نمودند و در ازای خدماتی كه به مردم شهر میرساندند هیچ حقوق و مزایایی دریافت ننمودند.
منزل كوچك شیخ در محلهی مسجد جامع شهر ایلام گواه بر سادهزیستی حاج آقا تعمیركاری بود. شیخ سرانجام در فروردینماه سال 1379 بر اثر سانحهی تصادفی كه چند ماه قبل برایش رخ داده بود، درگذشت.
روحيه انقطاع از دينا و مقام، ساده زيسيتي و گريز از تجمل گرايي، رُک گويي،برخورد مهربانانه و متواضعانه با اقشار مختلف مردم، واکنش مقتدرانه در برابر انحرافهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي، احترام ويژه به پدر و مادر و... از ويژگي هاي اين روحاني ايلامي به شمار ميرود.
تعميرکاري به شدت طرفدار مديريت بومي در استان و مبارزه با فقر و فساد و تبعيض بود. نگراني هاي شديد و خون دل خوردنهاي اين مجاهد خدامحور در خصوص مسائل فرهنگي و اجتماعي در سال هاي آخر عمرش، زخم هاي کهنه شکنجه گاههاي دوران ستم شاهي را براي او زنده کرد و سرانجام اين زخم هاي کهنه او را خانه نشين و از مسجد و محراب مسجد جامع جدا کرد.
او پس از يک دوره بيماري سخت تنها در محرم سال 1378 توانست در مقابل هيئت عزاداري که به درب خانه اش به سينه زني مشغول بودند و از او خواهان دم گرفتن دوباره نوحه خواني شدند از جاي خود برخاست و در آخرين محرم سالهاي زيستن خويش در سوگ امام شهيدش بر سر و سينه زد. او که هيچگاه زیارت عاشورايش ترک نشد در وصيت نامه اش نوشت: «با تربت امام حسين عليه السلام محاسنم را در گل بگيريد حتما و اين شعر را بر روي سنگ قبرم حک کنيد
گنه دارم ، حسين دارم
حسين دارم چه غم دارم
همه شب بر آستانت شده کار من گدايي
به خدا که اين گدايي ندهم به پادشاهي»
حجهالاسلام تعمیرکاری از سوی رهبر معظم انقلاب اسلامی و مرحوم آیتالله بهجت (ره) «مجاز در اخذ وجوه شرعیه» بودند.
او فعالیتهای بسیاری برای آبادانی و پیشرفت استان انجام داد و سرانجام پس از یک دوره بیماری در 28 فروردین 1379 ه.ش به دیار باقی شتافت. در ایلام یک روز عزای عمومی اعلام شد و مردم قدرشناس و ولایتمدار این استان با شکوهترین تشیع جنازه تاریخ ایلام را برای وی برگزار کردند.
در پیامی كه مقام معظم رهبری در ارتحال این عالم فاضل فرستاده بودند، فرمودند: ایشان (مرحوم تعمیركاری) عالمی مبارز و غیور در همه صحنههای انقلاب بودند. در قبل از انقلاب جزء مبارزان درجه اول بودند، چنانچه در كتاب ساواك و روحانیت نیز به این مطلب اشاره شده.
بعد از انقلاب نیز در سنگر جبهه به دفاع از خاك و سرزمین و اسلام پرداخت، تمام كمبودهای مناطق جنگی را یادداشت میكرد و به پشت جبهه منتقل مینمود و همه را منعكس میكرد.
بعد از جنگ هم در سنگر اخلاص و خدمت به محرومین و دفاع از ارزشهای والای انقلاب اسلامی بودند و با تبلیغ اسلام و ارزشهای انقلاب برگهی زرین دیگری در زندگی بابركتشان ورق زدند.
ارتباط مستمر و مستقیم با ادارات داشت و مشكلات محرومین جامعه را به ادارات منعكس و سپس حل مینمود تا آنجا كه پیر و جوان نام و خاطره مرحوم تعمیركاری را در ذهن دارد و به خوبی یاد میكند.
یک خاطره:
حسین شكربیگی می گوید: زمستان سیاهی بود. جنگ هم در اوج خودش. مردم چادر زده بودند توی کوههای ایلام. بعضیها توی چادرهایشان کوانگ ساخته بودند چون یا علاالدین نداشتند یا نفتشان تمام شده بود. خانوادهی سیفالله افتاده بودند توی دردسر. برف هم می بارید و لایه لایه زمین را می انباشت و سپیدپوش می کرد.
سیف الله با پای شکسته اش با چند تا بچه ی کوچک چکار می توانست بکند؟ دیگران نه اینکه نخواهند کمک کنند ولی همه گرفتاری داشتند و سیف الله کسی نبود که از کسی کمک بخواهد. برای همین بچه و خودش را با تکه ی لباس و پتوهایی که داشتند پوشانده بود ولی سرما از لایه های پتو و لباسها می گذشت و به استخوانها می رسید.
سیف الله بچه ها را به سینه می فشرد تا گرمای بدنش گرمشان کند ولی افاقه ای نمی کرد. اشک آرامآرام از چشمهای سیف الله بیرون می ریخت. بچه هارا گذاشت زیر پتو و باپای شکسته از چادر زد بیرون و توی این برف سنگین دنبال هیزم می گشت. هیزمی که خشک باشد. می توانست پیدا کند. مرد کوهستان بود و اینکارها زیاد برایش سخت نبود اما مشکلش پای شکسته اش بود که هر گام که برمیداشت فریاد دردش را به آسمان بلند می کرد. کولاک شروع شده بود و سیف الله هر چند قدم یکبار زمین میخورد و دوباره بلند میشد.
صدای گرگها انگار چسبیده بود به پوستش. اگر گرگها می آمدند کارش ساخته بود چون پای فرار نداشت. توکل به خدا و ادامه داد وقتی به بچههاش فکر میکرد نمی توانست دست خالی برگردد. می دانست با درد شدید پایش خواهد برگشت دردی که شاید کشنده باشد ولی پای برگشتن نداشت به طرف جایی که می دانست می تواند هیزم پیدا کند رفت. چشم، چشم را نمیدید. کولاک توی چشمهاش می خورد و او دستش را حائل چشمهاش کرده بود و پیش می رفت. فهمید که سقوط کرده. به پشت افتاد. آسمان خیلی دورتر شده بود. وقتی دیواره ی گودال را دید فهمید که بالا رفتنش محال است. فقط توانست به گریه بیفتد. سرش گیج رفت و همه چیز تاریک شد.
چشم که باز کرد، گرما را هم احساس کرد. دید که در چادرش است. حاج آقا تعمیرکاری هم بالای سرش بود. گفت که بهش خبر داده اند مشکل پیدا کردی آمدم چادرت دیدم نیستی. بچه هات گفتند رفتی بیرون. ردت را گرفتم و پیدات کردم.
سیف الله آرام گریست. حاج آقا گفت: سیف الله حالا ما غریبه شدیم. ازت دلخورم... سیف الله گفت: نمی خواسته زیر بر منت کسی برود تازه این روزها همه مشکل دارند و کسی که حاج آقا گفته بود دیگر ما را غریبه ندان. همهی ما برادر همیم و باید فریادرس هم باشیم. خاصه تو این وضعیت جنگی...
حاج آقا گرما را به خانهی سیفالله آورده بود و لبخند بچههای سیفالله را هدیههای آسمانی میدانست.
منبع مقاله : مشرق
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}